طوفان گرفت وارد دریا شدیم  

با قایق شکسته خود آشنا شدیم

هر لحظه بوی مرگ تلاش نمی کنیم

چون برگ در تلاطم دریا رها شدیم

دریا زبان خواهش ما را نمی شنید

 ما با زبان آتش اش آشنا شدیم

این سرگذشت هر که پس از ما که عاشق است 

اینگونه است قصه دریا که ماشدیم

دریا غروب کرد خدا هم کمک نکرد 

نالایق دست خدا شدیم

آن قایق شکسته به ساحل رسید و ما 

 با دست های یخ زده از هم جدا شدیم